آقا ارمیاآقا ارمیا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

کودکانه

خاطرات اولین روزهای آقا ارمیا

1392/12/17 11:03
نویسنده : مامانی
111 بازدید
اشتراک گذاری

  پسرم برگ گلم وقتی که به خونه اومدی 3 روزه بودی پسرم از روز چهارم یه ذره زردی گرفت و برعکس

شیر هم که باید می خورد و خوب می شد نمیخورد مجبور شدیم ببریمش دکتر تا زردیش بدتر نشه دکتر

شیرخشک تجویز کرد هر کاریش میکردم شیر بخوره نمیخورد و گریه میکرد تمومه روز سعی میکردم  ولی

موفق نمی شدم گل پسر بالاخره منو به گریه انداخت و خاله جون عصمت خیلی کمک کرد تااین شیطون

بلا شیربخوره چون خاله جون عصمت هنوز ضحی جون رو شیر می داد این تنبل خان من شیرخاله جونش

رو خوب می خورد ولی مامان جونش رو اذیت میکرد باباییش هم تندی  میرفت شیرخشک آماده میکرد و

بهش می داد تا زردیش زودتر خوب بشه.

پنجمین روز بابایی و مامان جون آقا ارمیا رو برای آزمایش تیروئید به بهداشت بردند از پاشنه پای کوچولوی

پسرم خون گرفتند. قطره AD به پسرم دادند و از روز 10 باید روزی 15قطره بهش می دادم.

هشتمین روز من و بابایی و خاله جون عصمت برای کشیدن بخیه به بیمارستان رفتیم و پسرم آقا ارمیا با

مامان جونش خونه موندند تاما بریم و برگردیم البته فاطمه جون دایجون هم پیش پسرم بود و عمه جونش

رو کمک میکرد. 

مامان جون یه چند روزی پیش ما موند ولی چون ماه رمضان داشت میومد به خونه رفت البته فاصله خونه

ما با مامان جون فقط 3کوچه بود و همیشه به ما سر میزد.

گل پسرم دیگه شیر مامانی رو میخوره و روز به روز بزرگتر میشه دوست داشتم جشن ده روزگی پسرم

رو سر وقت بگیرم ولی چون خودم هنوز سرپا نشده بودم و ماه مبارک رمضان دیگه داشت شروع میشد

جشن رو به بعد موکول کردم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد