خاطرات
پسر مامانی داریم به لحظه موعودی که سال قبل منتظرش بودم نزدیک میشیم اما با یک اختلاف که پارسال تنهایی چشم انتظاری کشیدم و منتظر گل پسرم بودم ولی امسال با هم منتظریم که یکسالگیت رو جشن بگیریم عزیزدل مامان .
ولی چقدر زود گذشت گویا همین دیروز بود که ............. باز تموم خاطرات داره تو ذهنم مرور میشه هیچ وقت این خاطرات شیرین با تموم سختی هاش از ذهنم نخواهد رفت . خاطراتی که من و آقا ارمیا باهم داشتیم چه روزهایی که با هم گذروندیم و و و و ..............
راستی گلپرمامانی اول تیر 93بعد از 5سال خونمون رو تغییر دادیم و به نزدیکی محل کارمون نقل مکان کردیم و صبح به صبح من و آقا ارمیا خیلی راحت تر از همیشه سرکار میایم ولی خیلی ناراحتیم که دیگه آبجی صدیقه پیشمون نیست ولی قول داده که بهمون سر بزنه .
آقا ارمیا دیگه واسه خودش اتاق داره و تموم وسایل بازی پسری تو اتاقش چیده هی از این اتاق به اون اتاق به هال و آشپزخونه و ...... میره یه لحظه وقت سرخاروندن نداره که................سرش شلوغه آقا ارمیا وقت نداره
ششمین دندون گل پسری هم دیگه نزدیکه بیرون اومدنه همین امروز و فرداست که ششمین مروارید نمایان بشه.
یک وروجکی شده این آقا ارمیا که نگو مبل و هرچی دستش بیاد میگیره پا میشه و باهاشون راه میره کم کم نزدیک راه رفتنش هم هست وای وای وای به حال من و باباییش .