آقا ارمیاآقا ارمیا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

کودکانه

       نيمايوشيج در جشن یک سالگي پسرش نوشت :پسرم ! يک بهار،

 

يک تابستان،يک پاييز و يک زمستان را ديدي ...

 

از اين پس ، همه چيز جهان تکراريست جز ...   

                

                        (( مهرباني و عشق ))                              

آقا ارمیا بزرگ مرد کوچک من

سلام پسرقشنگم بالاخره بعد از 4سال دوباره به وبلاگت سرزدم و تصمیم براین دارم که دوباره برایت بنویسم بنویسم از مردشدنت،مستقل شدنت ، فارغ التحصیل شدنت و از همه ی این روزها که به سرعت برق وباد گذشت و تو بزرگ شدی بزرگمرد کوچک من ، 38 روز دیگه تولد  6سالگی گل پسرمه و قراره خاله ندا که از کرج بیاد باهم جشن بگیریم. پسر عزیزتر از جانم آقا ارمیا 25اردیبهشت ماه پیش دبستانیش هم تموم شد البته ناگفته نمونه که پسرم مردادماه 97 از مهدکودک بیرون اومد و برای پیش دبستانی در مدرسه ثبت نامش کردم و خیلی هم راضی بود و این چندماه رو به خیرو خوشی به اتمام رسوند و فارغ التحصیل شد گل مامان😍  آقاارمیا بعد از تموم شدن مدرسه خودش ت...
2 خرداد 1398

تبریک سال نو 1394 به گل پسرم آقاارمیا

سلام مامانی اول از همه ی عذرخواهی کنم بدلیل تاخیرم در وبلاگ نویسی که اصلا وقت نشد ی سری بزنم و سال نو رو به گل خودم تبریک بگم آخه تو عید خیلی کار داشتم بعدش عروسی خاله جون عارف هم بود حالا میرم سر اصل مطلب : پسر عزیزتر از جانم : تحویل سال 1394 تقریبا نیمه شب حدود ساعت و 2 و 10دقیقه بود قبلش بصرف شام سبزی پلو با ماهی خونه باباعلی دعوت بودیم این کارت رو اصلا فراموش نمیکنم باباعلی بعدازظهری زنگ زد و با شما صحبت کرد و گفت امشب بیا خونمون ماهی داریم شماهم که عاشق ماهی و منم همون روز واست 3تا ماهی قرمز خریده بودیم پاتلفن به باباعلی با اون زبون شیرین کودکانه گفتی : باباعلی ماهی داله (داره)باباعلی ماهی داله قربونت برم که چه شیرین صحبت میکنه پسرم ...
25 فروردين 1394

دفترچه ی خاطرات

آقا ارمیا روزانه شاید کیلومترها راه بره اصلا هم این وروجک خسته نمیشه ها ماشاله چه توانی دارن این بچه ها... دومی و سومین دندون کرسی گل پسری که 11و12 دندونمیشه  17ماهگی آذرماه در اومد . آقاارمیا گاهی اوقات کارهای خطرناک هم انجام میده میره رو مبلها بعدش رو اپن و کارهای دیگه منم از دست این وروجک مبلها رو جمع کردم تا هم خیالم آسوده باشه هم اینکه خدای نکرده ضربه ای بهش وارد نشه. باباعلی و مامانی قراربود که باهم برن کربلا ولی چون محرم خیلی شلوغه و باباعلی میترسید سرش درد بگیره نرفت و مامانی با خاله و دوستاش یک گروه جمع شدند و رفتند و بعدچندروز این باباعلی هم تصمیم گرفت که بره و راهی شد .نزدیک15 روز کربلا بودند و باباعلی نتونست مامانی ...
4 بهمن 1393

شیطون بلای خونه ی ما

فدای گل پسرم بشم که یک وروجکی شده شیطونکم که از دستش نمیتونم نه به کامپیوتر دست بزنم نه میذاره عکسی ازش بگیرم که تو وبلاگش بذارم آقاارمیای مامان داره کم کم بزرگ میشه و من و باباییش هر روز شاهد شیرین کاری های جدیدش هستیم چنان جیغی میکشه که رنگ بنفشش کامل تو ذهن تداعی میشه . این شیرین پسر اینقدر هم باهوشه که منتظره ی کاری از کسی ببینه سریع انجام بده واسه آقاارمیا سازدهنی خریدم ساز رو میزنه و دستش رو بالا میبره میگه هوهو وقتی هم میزنه میگه من میزنم شما بگید دودورو دودورو دو .....................هو  اینم عکس آقا ارمیا درحال نواختن  ...
4 بهمن 1393

خاطرات به یادماندنی کودکی

گل پسری مامانی  از 1سالگی تصمیم به راه رفتن گرفتی ولی هنوز نمی تونی خوب راه بری اینقدر هم محتاطی که بدون تمرکز پا نمیشی راه بری که زمین بخوری وای قربون پسرماهم برم اولین قدماتو که دیدم داشتم بال درمیاوردم ی ذوقی میکردم مامانی که نگو و نپرس 14ماهه که شدی راه رفتنت کامل شد ولی گل پسری خیلی از دستت ناراحتم چون اصلا جلت رو نگاه نمیکنی همینطوری میری بیرونم که میریم بهم میگی بذار خودم برم آخه پسرقشنگم نمیگی اگه زمین بخوری من چکارکنم ؟ خیلی باهات کار کردم حالا الن که 16 ماهت شده خوشبختانه حساب همه چی دستت اومده قربونش برم وقتی باهم از پیاده رو میریم اولا که اصلا دستت رو به مامانی نمیدی ولی یاد گرفتی که تموم پستی و بلندی راه رو بهم گزارش میدی...
19 آبان 1393

نصیحت های مادرانه از زبان بزرگان

گشاده دست باش ،جاری باش ،كمك كن ) مثل رود (   باشفقت و مهربان باش (مثل خورشید (   اگر كسی اشتباه كرد آن را بپوشان ) مثل شب (   وقتی عصبانی شدی خاموش باش (مثل مرگ (   متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك (   بخشش و عفو داشته باش (مثل دریا (   اگرمی خواهی دیگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آینه ) مولانا     هر چه بیشتر به کسی عشق میورزیم ، بیشتر در اسرار هر چیز نفوذ می کنیم . مولانا     بگذار آبها ساكن شوند تا عكس ماه و ستاره ها ر...
13 شهريور 1393

خاطرات

قربون گل پسرم برم که وقت نشد واسش بنویسم هی به باباییش میگم کامپیوترو درست کن میگه فردا،از دست این گل پسری هم که نمیشه لب تاپ روشن کرد دست بهش بزنی بدو بدو میاد دیگه ول کن ماجرا نیس تا خاموش شه. یک ماه ماهه رمضان هم به خوبی و خوشی گذشت و صدشکر که عید رمضان آمد و صدحیف که ماه رمضان رفت .... خوشا به سعادت کسانی که از این ماه معنوی نهایت استفاده رو کردند التماس دعا.... امسال عیدفطر تقریبا یه 4روزی تعطیل بود ولی به ما زیاد خوش نگذشت چون آقا ارمیا مریض بود و بی نهایت بی قراری و گریه میکرد قربون پسرم برم فکر میکنم که دندوناش اذیت میکنه پسرم رو .... هفتمین دندون آقا ارمیا اواخر مرداد نمایان شد و به زیباییش افزوده شد .فراموش کردم اینو بگ...
11 شهريور 1393

آقا ارمیا تولدت یکسالگیت مبارک .

آ قا ارمیا گل پسر مامانی تولدت مبارک .   به دلیل فرارسیدن ماه مبارک رمضان جشن تولد گل پسری  5 تیر روز پنجشنبه برگزار شد . آقا ارمیا مامانی وقتی شمع تولدیکسالگیت روشن شد خیلی خوشحال شدی قبلش بهت یاد داده بودم که چطور فوت کنی ولی قربونش برم اینقدر فوت هات آروم بود یا نه اون وروجک هایی که دورت بودند اجازه نمی دادند شما فوت  کنی تا روشن میکردیم وروجکها یکی یکی میومدند فوت می کردند آخرش هم شما باکمک همه وروجک ها شمع تولدت رو فوت کردی.مامان قربونت خیلی خوابت میومد تازه جشن داشت تموم میشد یه ذره سرحال شدی و شادی میکردی روز خوبی بود . چهارمین دندون گل پسری که بعب...
11 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد