خاطرات اولین روزهای آقا ارمیا
پسرم برگ گلم وقتی که به خونه اومدی 3 روزه بودی پسرم از روز چهارم یه ذره زردی گرفت و برعکس شیر هم که باید می خورد و خوب می شد نمیخورد مجبور شدیم ببریمش دکتر تا زردیش بدتر نشه دکتر شیرخشک تجویز کرد هر کاریش میکردم شیر بخوره نمیخورد و گریه میکرد تمومه روز سعی میکردم ولی موفق نمی شدم گل پسر بالاخره منو به گریه انداخت و خاله جون عصمت خیلی کمک کرد تااین شیطون بلا شیربخوره چون خاله جون عصمت هنوز ضحی جون رو شیر می داد این تنبل خان من شیرخاله جونش رو خوب می خورد ولی مامان جونش رو اذیت میکرد باباییش هم تندی میرفت شیرخشک آماده میکرد و بهش می داد تا زردیش زودتر خوب بشه. پنجمین روز بابای...