آقا ارمیاآقا ارمیا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

کودکانه

کمی تا نوروز 1393

پسرگلم کم کم داریم به عیدنوروز سال 1393نزدیک میشیم و این عید اولین عیدیه که پسرم کنار سفره هفت سین پیش ما میشینه و شگون خونه ما میشه انشالله قدم پرخیر و برکتت روزی حلال رو به سفره ما  وارد کنه . من و پسرم آقا ارمیا تا 26سرکار رفتیم و بعد ازون موندیم خونه تا خونه رو تمیز کنیم شیرین پسرم چون داره دندون در میاره یه ذره بی قراری میکنه تا اون مرواریدهاش در نیاد آروم و قرار نمیگیره . پسر شیرین تر از قندو نباتم رو من و زنعمو مهدیس به آتلیه بردیم و عکس های قشنگ قشنگ از پسرم  گرفت ولی گفت بعد عید آماده میشه  و تا بعد عید باید چشم انتظار عکس های خوشگل پسرم باشیم. ...
6 فروردين 1393

شروع غذای کمکی آقا ارمیا+خاطره ها

7دی ماه به پسرم اولین غذا رو که فرنی بود دادم خیلی مشتاقانه میخورد فدای پسرگلم بشم تا 2هفته اول با شیر مامانیش واسش فرنی و حریره درست میکردم ولی کم کم شیرپاستوریزه استفاده کردم که عادت کنه هرهفته شنبه غذای جدید واسه پسرم درست میکنم هفته سوم واسه آقاارمیا سوپ درست کردم پسرگل مامان الحمدالله خوب غذا میخوره و بدغذا نیست این هفته پسرم سرما خورده یه چندروزی مرخصی گرفتم و موندم خونه تا گل پسرم بهتر بشه . پسرگلم واکسن 6 ماهگیش رو 8 دی نوش جون کرد که البته خیلی اذیت نشد .  آقا ارمیا از 6 ماهگی میتونه یه ذره بشینه و خودشو کنترل کنه و تو استخر بادی میذارمش و اسباب بازیهاش رو میریزم تو است...
6 فروردين 1393

دفتر خاطره

آقا ارمیا رو از 4 ماه و نیم داخل روروئک گذاشتم که البته هنوز پاهاش کامل به زمین نمیرسه ولی بازی میکنه  و دوست داره مخصوصا فرمان روروئک رو همیشه میخوره ارمیا جونم کلا هر چی دم دستش بیاد تو دهنش   میذاره راستی این رو نگفتم پسرم خیلی ددری شده فقط دوست داره بره بیرون به مامانی و باباییش رفته آخه من و بابایی آخر بارداریم خیلی بیرون می رفتیم هوا هم عالی بود نه سرد بود و نه خیلی گرم بالاخره  یک  دقیقه خونه بند نمیشدیم یا خرید بودیم و واسه این وروجک وسیله می خریدیم  یا پیاده روی می رفتیم .  پسر گلم 5 ماه و نیم که بود صداشو سر میده و جیغ می کشه مخصوصا موقعی که داخل روروئک...
6 فروردين 1393

خاطرات گل پسر مامان آقا ارمیا

   پسر نازنینم واسه خودش آقا شده آقا ارمیا نزدیک3 ماهشه خیلی دوست داره صحبت کنه وقتی باهاش حرف میزنیم گوش میده بعد سعی میکنه که ادا کنه من و بابایی با آقا ارمیا تمرین میکنیم وقتی به پسرم میگم بگو   بابا   و براش درست تلفظ میکنم تلاش میکنه که تکرار کنه و میگه   با   بعد از کمی مکث ـ باـ    بعدی رو میگه و من قربون اون بابا گفتن با فاصلش میرم مامانی گلم، باباییش هم با آقا ارمیا کلمه مامان رو تکرار می کنه و پسرم ماما رو به چه قشنگی با اون صدای ظریفش میگه   . و...
6 فروردين 1393

اولین مسافرت آقا ارمیا

اواخرمهرماه تصمیم گرفتیم که برای زیارت امام رضا به مشهدمقدس بریم و پسرم رو هم برای اولین بار به پابوس آقا امام رضا ببریم بنابراین قرار شد که به اتفاق خاله جون عصمت و ضحی جونی و خاله جون عارف با هم بریم بار سفر بسته شد و 27 مهر روز شنبه ساعت 2 حرکت کردیم هوا خیلی خوب بود و بابایی گازش رو  گرفت که به شب برنخوریم و زودتر برسیم به همین خاطر تو راه زیاد توقف نکردیم فقط جنگل گلستان رو  که رد کردیم برای خوندن نماز و  چای خوردن یه یک ساعتی وایستادیم و بعدش به   راهمون ادامه دادیم حوالی ساعت 11 بود که رسیدیم و  به خونه خاله معصومه شون رفتیم و خاله یه چای دبش و لب سوز به ما داد ...
6 فروردين 1393

جشن ختنه سوران + عکس های آقا ارمیا

من و بابایی تصمیم گرفتیم که آقا ارمیا تو تابستون ختنه بشه و جشن ده روزگی با جشن ختنه سوران رو با هم بگیریم واکسن 2 ماهگی پسرم 9 شهریور زده شد و بعد از واکسن زدن پسرم روز 21 شهریور ساعت 18 روز 5 شنبه به روش لیزری ختنه شد قربون پسرم برم خیلی گریه کرد ما هم خیلی پشیمون شدیم ولی چاره ای نبود بالاخره باید این کار انجام میشد حداقل وقتی بزرگ بشه یادش نمی مونه ولی خداروشکر بعداز اینکه خونه آوردیمش بی قراری و گریه نکرد روز شنبه به دکتر نشون دادیم گفت میتونین حموم ببرینش به خونه مامان بزرگ رفتیم و پسرم رو حموم برد . چندتا از عکسهای  بعداز ختنه آقا ارمیا   به دلیل اینکه تو تابستون مراسم زیاد بود ...
6 فروردين 1393

خاطرات تابستان 92 آقا ارمیا

ماه مبارک رمضان سال92اولین ماه رمضونیه که پسرگلم در کنار ما و سر سفره با ما همراهه.بالاخره ماه  ماه رمضان هم با بچه داری گذشت . آخر مرداد ماه عروسی عمو علی اصغر بود و من واسه پسرم دنبال لباس بودم  مگه واسه این وروجک لباس مجلسی می شد پیدا کرد اونم پسرونه و نه که آقا ارمیا کوچولو بود همه ی لباسها واسش بزرگ بود بالاخره بعد از چند روز گشتن تو بازار تونستم لباس پیدا کنم . برای عروسی یه چندروزی خونه مامان بزرگ در رفت و آمد بودیم خیلی خوش گذشت. اولین بار تو مردادماه بود که با پسرم به دریارفتیم البته خاله جون عصمت و ضحی جونی و خاله جون عارف هم بودند باد ملایمی می وزید. این هم عکس های لب دریا...
21 اسفند 1392

ماه رمضان ماه نزول قرآن مبارک.

رمزها در رمضان است، خدا می داند               برتر از فهم و گمان است، خدا می داند موسم بندگی چشم و زبان و گوش است       نه همین صوم دهان است خدا می داند بار عام و، همه مهمان خداوند کریم                 ماه آزادی جان است، خدا می داند . . .                     ...
17 اسفند 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد