آقا ارمیاآقا ارمیا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

کودکانه

خاطرات شیرین

1392/11/15 12:47
نویسنده : مامانی
81 بازدید
اشتراک گذاری

قلب  پسر گلم هر چه به زمان موعود نزدیک تر میشم بی قرار تر میشم خیلی خوشحالم که سال جدید

داره از  راه میرسه آخه بیش از نصف بارداریم گذشته نزدیک هفته 24 هستم نمیدونی مامانی چه لذتی

داره که هفته به هفته بزرگ شدنت  رو میبینم عزیز مامانی بیشتر اعضای  بدنت شکل  گرفته  و در حال

کامل شدنی  امسال خوشبختانه  برای خونه تکونی  دست به سیاه و سفید نمیزنم البته خونمون تمیزه

آخه من و بابایی هفته ای یک بار خونه تکونی و تغییر دکوراسیون داریم .

راستی امیدزندگی من میدونی تولد مامانی اول فروردینه با تغییر سال نو سال من هم نو میشه.

من و بابایی رفتیم نمایشگاه خرید عیدمون رو انجام دادیم و آجیل و شیرینی و ....خریدیم امسال باز من

و خاله جون عارف به سرمون زد و شیرینی  درست کردبم هر سال میگیم سال بعد درست نمیکنیم ولی

نمیشه هی وسوسه میشیم چراشو نمیدونیم....

ناراحتامسال چون وضعیتم اینطوری بود به دلیل شلوغی بازار نتونستم زیاد بیرون برم ولی خاله جونا واسه

پسرم لباس خریدن مامان جونش هم واسه محمدطاها یه شلوارلی شیک خریده  مامانم اسم پسرمو

محمدطاهاگذاشته ازهمون روز اول که فهمید باردارم می گفت محمد طاهامثل اینکه میدونست میخوای

پسرشی . امسال سال تحویل ساعت 14:31:56 بود من و بابایی سفره هفت سین رو چیدیم و شگون

سال 92 من و پسرگلم شدیم.

هوراسال 1392 مبارکهورا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد