خاطرات شیرین
پسر گلم هر چه به زمان موعود نزدیک تر میشم بی قرار تر میشم خیلی خوشحالم که سال جدید
داره از راه میرسه آخه بیش از نصف بارداریم گذشته نزدیک هفته 24 هستم نمیدونی مامانی چه لذتی
داره که هفته به هفته بزرگ شدنت رو میبینم عزیز مامانی بیشتر اعضای بدنت شکل گرفته و در حال
کامل شدنی امسال خوشبختانه برای خونه تکونی دست به سیاه و سفید نمیزنم البته خونمون تمیزه
آخه من و بابایی هفته ای یک بار خونه تکونی و تغییر دکوراسیون داریم .
راستی امیدزندگی من میدونی تولد مامانی اول فروردینه با تغییر سال نو سال من هم نو میشه.
من و بابایی رفتیم نمایشگاه خرید عیدمون رو انجام دادیم و آجیل و شیرینی و ....خریدیم امسال باز من
و خاله جون عارف به سرمون زد و شیرینی درست کردبم هر سال میگیم سال بعد درست نمیکنیم ولی
نمیشه هی وسوسه میشیم چراشو نمیدونیم....
امسال چون وضعیتم اینطوری بود به دلیل شلوغی بازار نتونستم زیاد بیرون برم ولی خاله جونا واسه
پسرم لباس خریدن مامان جونش هم واسه محمدطاها یه شلوارلی شیک خریده مامانم اسم پسرمو
محمدطاهاگذاشته ازهمون روز اول که فهمید باردارم می گفت محمد طاهامثل اینکه میدونست میخوای
پسرشی . امسال سال تحویل ساعت 14:31:56 بود من و بابایی سفره هفت سین رو چیدیم و شگون
سال 92 من و پسرگلم شدیم.
سال 1392 مبارک