شیرین کاریهای اقا ارمیا
پسرگلم آقا ارمیا هر روز که میگذره شیرین کاریهات هم بیشتر میشه مامانی قشنگم اینقدر گل پسرم باهوشه
که منتظره یک کلام یا کاری از طرف من و باباییشه سریع سعی میکنه اون کار رو انجام بده به پسرم میگم بزن
قدش سریع دستش رو بالا میبره منتظره که ما به دستاش بزنیم ببیند این عکس پسرم رو که وقتی میخواد بزنه
قدش
قربون پسر ماهم برم مامانی .
پسرم دیگه واسه خودش آقا شده دوتا مرواریدهای بالای پسرم هم 3 اردیبهشت دراومد و آقا ارمیا تا الان 4تا
دندون داره.
راستی تولد بابایی هم 5 اردیبهشته ما میخواستیم بابایی رو سورپرایز کنیم ولی من و پسرم یه سرمای بدی
خوردیم که دیگه نگو یه یک هفته ای دوتاییمون مریض بودیم مامانی، ولی به جاش بابایی و خاله جون عصمت
ما رو سورپرایز کردند روز جمعه بابایی ما رو به بهونه ای خونه خاله جون برد و وقتی وارد شدیم دیدیم بلللللللله
یه جشن کوچک دورهمی گرفتند و کیک و آجیل و خلاصه همه چی به راه بود . دستشون درد نکنه واقعا زحمت
کشیدین.
راستی بابایی جونی تولدت هم مبارک الهی صدساله شی نه صدوبیست ساله شی نه صدوبیست سال
کمه الهی زنده باشییییییی.