آقا ارمیاآقا ارمیا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

کودکانه

خاطره

1393/2/3 10:46
نویسنده : مامانی
126 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره 15روز تعطیلی هم تموم شد و همه چیز به جای اولش برگشت من و آقاارمیا هم طبق معمول  با

 

هم سرکار میایم و روزها رو باهم می گذرونیم من واسه یه کاری بایدبه مشهد می رفتم بنابراین تصمیم

 

گرفتیم که من و پسرم و مامان جون با هم سفر کنیم و شب دوشنبه 25 فروردین باباعلی واسمون بلیط

 

گرفت و ساعت11حرکت کردیم و صبح ساعت 8 مشهد بودیم .روز اول کلا خونه نشستیم و جایی نرفتیم

 

ولی دو روز بعدش به پابوس آقا امام رضا(ع)رفتیم و روز چهارشنبه کارم رو انجام دادم و چون قصد داشتیم

 

3 روزه باشیم برای صبح جمعه بلیط گرفتیم و ساعت 11 حرکت کردیم و 7غروب گرگان بودیم از راه به خونه

 

باباعلی رفتیم خاله جون و ضحی جونی هم بودند شام خوردیم و ساعت 11 به خونه برگشتیم.

 

روز  1شنبه ولادت حضرت فاطمه زهرا (س) روز زن و به عبارتی روز مادره شنبه غروب من و بابایی و خاله

 

جون عارف  و  عمو  دانیال با هم  به بیرون رفتیم  ولی نتونستیم چیزی بخریم  و چون  خاله جون  یکشنبه

 

 میخواست کرج بره  و این وظیفه به گردن من و خاله جون عصمت افتاد  و  غروب من و آقا ارمیا و خاله جون

 

عصمت  و ضحی جونی برای خرید هدیه به بازار رفتیم و واسه مامان جون یک لوازم برقی گرفتیم و شب

 

خونه مامان جون اومدیم و کادوی روز مادر رو تقدیم مامان جون کردیم.

 

غروب دوشنبه هم با بابایی بیرون رفتیم و واسه مامان بزرگ کادو خریدیم و شب به خونشون رفتیم و روز

 

مادر رو تبریک گفتیم و هدیه رو تقدیم مامان بزرگ کردیم .

 

مامان جون الهی صدساله شی نه صدوبیست ساله شی نه صدوبیست سال کمه الهی زنده باشی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کودکانه می باشد