خاطرات
پسر مامانی داریم به لحظه موعودی که سال قبل منتظرش بودم نزدیک میشیم اما با یک اختلاف که پارسال تنهایی چشم انتظاری کشیدم و منتظر گل پسرم بودم ولی امسال با هم منتظریم که یکسالگیت رو جشن بگیریم عزیزدل مامان . ولی چقدر زود گذشت گویا همین دیروز بود که ............. باز تموم خاطرات داره تو ذهنم مرور میشه هیچ وقت این خاطرات شیرین با تموم سختی هاش از ذهنم نخواهد رفت . خاطراتی که من و آقا ارمیا باهم داشتیم چه روزهایی که با هم گذروندیم و و و و .............. راستی گلپرمامانی اول تیر 93بعد از 5سال خونمون رو تغییر دادیم و به نزدیکی محل کارمون نقل مکان کردیم و صبح به صبح من و آقا ارمیا خیلی راحت تر از همیشه سرکار میایم ولی خیلی ناراحتیم ک...